میوه
گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود....
چه شود....
امروز چند ساعت توی خیابون روی پله ی یه خونه نشسته بودم و فکر میکردم که دلم چی میخواد؟ دلم آخ دلم
هر چه صندلی ماشین رو می سابم تمیز نمیشه. چند تا لکه ی شیری رنگ روی صندلی عقب جا خوش کرده... شب بود، پیچیدم توی خاکی، اون وسط مسطا یه جا ترمز کردم و پریدیم عقب، محکم چسبیدی به من... ناله می کردی... ناله ی منم در اومد... از روی من بلند شدی و نشستی روی صندلی...لباسامون رو که پوشیدیم حس کردم صندلی ماشین خیسه، جایی که نشسته بودی خیس و لک شده بود، همه ی آب رو پس داده بودی روی صندلی... هر چه میسابم تمیز نمیشن، نه صندلی ماشین نه تن خودم.
در برم بودی و بر تنت می لغزیدم... صدای تند نفسهایت تندتر شد...هه هه هه هه ق ق ق هق هق هق... تنم خیس شده بود... اشک هایت بر تنم جاری... می گریستی... اشک هایت تنم را شست.
ساعت ۱۱ شب بود که مهمانم رفت. یکی دوتا سه تا چهار تا و... لیوان هایی که پر و خالی میشدند. هوای خانه گرم بود. تنهایی ذهنم را فعال میکند، رویا می بافم، رویاها شکل میگیرند، تصویر می شوند، حس کردنی و دوست داشتنی شاید ... من گیج بودم و گشنه، معده ام می سوخت. لباس هایم را کندم، لخت شدم ولی باز گرمم بود. دوش آب سرد معجزه میکند این جور وقت ها. سعی کردم راه حمام را پیدا کنم ولی سرم گیج می رفت. دنیا می چرخید. چشم هایم را بستم... چشم که باز کردم هوا روشن بود. تنم یخ کرده بود و گردنم درد می کرد. به اطراف خانه نگاه کردم. یادم آمد، دیشب کف سالن بیهوش شده بودم. همه چیز انگار خیالی دور بود و تنها چیزی که حقیقت داشت، تنهایی من بود.
دلم میخواست یک جاروی جادویی داشتم که هر وقت دلم خواست سوارش شوم، پرواز کنم و وقتی به تو رسیدم دسته ی جارو را به ماتحت فرو کنم.
کاش همه جاده ها به تو می رسیدند و من همیشه با دست چپ دنده عوض می کردم چون دست راستم در دستان تو بود
بیضه هایم دردناک شده اند
از بس که پاک دامنی میکنم این روز ها
گاهی دلم برای پاکی گذشته، برای حرامزاده نبودن تنگ می شود.
به گرد تو میچرخم.
به گرد تو،
که نمیدانم کیستی!!!!!
از شوق وصل مدهوشم و ندانم حیرانی ام از چیست
گویا
جنون در خون من جاری ست.
آهای مجسمه ساز مغرور،
تندیسی از من بساز
و آنگاه آنرا در آتش بسوزان،
شاید روحم آزاد شود.
گشنه ام،
دلم بغل میخواد یه بغل گرم با یه جفت ممه ی نرم که فرو برم توش و... بخوابم.