تنیدن در تار شب

يكشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۲۷ ب.ظ

شب های سیاه

ساعت ۱۱ شب بود که مهمانم رفت. یکی دوتا سه تا چهار تا و... لیوان هایی که پر و خالی میشدند. هوای خانه گرم بود. تنهایی ذهنم را فعال میکند، رویا می بافم، رویاها شکل میگیرند، تصویر می شوند، حس کردنی و دوست داشتنی شاید ... من گیج بودم و گشنه، معده ام می سوخت. لباس هایم را کندم، لخت شدم ولی باز گرمم بود. دوش آب سرد معجزه میکند این جور وقت ها. سعی کردم راه حمام را پیدا کنم ولی سرم گیج می رفت. دنیا می چرخید. چشم هایم را بستم... چشم که باز کردم هوا روشن بود. تنم یخ کرده بود و گردنم درد می کرد. به اطراف خانه نگاه کردم. یادم آمد، دیشب کف سالن بیهوش شده بودم. همه چیز انگار خیالی دور بود و تنها چیزی که حقیقت داشت، تنهایی من بود.

موافقین ۰ مخالفین ۱ ۹۴/۰۴/۲۸
امیر ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی