دوشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۹ ق.ظ
تب
چونان کوره میسوزم در تب. افکار پریشان و مشوش دمی رهایم نمیکند.گویی در پس غباری مواج و رنگارنگ، دختری حوری وش را در بر گرفته ام و سخت به خود میفشارم او را و از تنش خون میریزد بر تن تب دارم. دلم خونی میشود از ریزش خونش. میخواهم با او پیمان خون ببندم و به جای... خونم را در او بیفشانم.
تب دارم و هذیان میبافم.
۹۴/۰۴/۲۲