یک روز از زندگی
ساعت 6.30 صبح
گردنم درد میکنه، تنم خشک شده، چشمام رو باز می کنم. صدای شرشر آب میاد. از تخت میام بیرون و توی حموم رو نگاه میکنم، زنی چاق داره بدنش رو میشوره. خدای من این کیه؟ سر درد دارم. یه سیگار روشن میکنم و میرم در یخچال، چیزه دندون گیری توش نیست. بر میگردم سمت حموم و میام داخل. زن چاق به من لبخند میزنه و سیگار رو از دستم میگیره و پرت میکنه توی سوراخ آب رو، یه مشت آب می پاشه سمت صورتم. سردم میشه. از زیر آب میکشمش کنار و میرم زیر دوش آب گرم، چشمام رو میبندم، حس میکنم سبک شدم. دلم میخواد ساعتها توی همین حالت بمونم...
ساعت 8 صبح
بوی ادکلن تازه م فضای ماشین رو پر کرده، بوش رو خیلی دوست دارم. کتم رو در میارم و میندازم روی صندلی عقب ماشین و حرکت میکنم.
ساعت 10 شب
خسته تر از همیشه در خونه رو باز میکنم و مستقیم میرم سراغ یخچال، بطری آب رو سر میکشم. معده م می سوزه. لباس هام رو عوض میکنم و دراز میکشم روی کاناپه و تلویزیون میبینم.
ساعت 12 شب
روی کاناپه خوابم برده و یه روز گند دیگه تموم شده.