تنیدن در تار شب

شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۵۹ ق.ظ

سر فراز

به یاد تو هر وقت سراغش می روم، سر فراز کرده به اشک مینشیند.

درست مانند چشمانم!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۴ ، ۰۹:۵۹
امیر ...
دوشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۰۹ ق.ظ

گندمزار من و تو

از گندم زار من و تو

مشتی کاه مانده ست برای باد ها،

و رویایی

که در نیمه های شب

لباس زیرم را خیس میکند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۴ ، ۱۱:۰۹
امیر ...
دوشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۰۸ ق.ظ

رودخانه 2

رودخانه،

با رویای کوه

به دریا ریخت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۴ ، ۱۱:۰۸
امیر ...
دوشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۰۸ ق.ظ

رودخانه 1

رودخانه

بی خانه شد

در پی رویایش،

             وقتی به دریا رسید!!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۴ ، ۱۱:۰۸
امیر ...
دوشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۰۸ ق.ظ

غدیر

خانه ات سرد است؟
خورشیدی در پاکت می‌گذارم و برایت پست می‌کنم
ستاره‌ی کوچکی در کلمه‌ای بگذار و برایم بفرست
بسیار تاریکم.

پ.ن: چقدر دلم گرفته. چقدر گریه دارم. الان نزدیک عید غدیره. چقدر دلم خونه رو میخواد. چقدر دلم برای مامان تنگه. عید که بشه خونمون خیلی شلوغ میشه. یادش به خیر توی دو هفته دو تا گوسفند قربونی میکردیم و البته هنوز هم خونمون حتما این مراسم انجام میشه. یه گوسفند برای عید قربون یکی هم برای عید غدیر و مهمونایی که میان. کوچکتر که بودم این خانمهایی که میومدن تبریک بگن پیرهنم رو میزدن بالا و سینه م رو می بوسیدن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۴ ، ۱۱:۰۸
امیر ...
دوشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۰۷ ق.ظ

جعبه خاتم

پاییز فصل توست، و من حیران دانه های تسبیح، استخاره می کنم. 


پ.ن: جعبه خاتم را می گشایم و لب بر مخمل قرمزش میسایم، همان جا که قطره اشکی بر آن چکیده، قطره اشکی می چکد...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۴ ، ۱۱:۰۷
امیر ...
دوشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۰۶ ق.ظ

سنگ 1

سنگ شده ام. خنده ی سنگ؟؟!

آغوش سنگ می خراشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۴ ، ۱۱:۰۶
امیر ...
دوشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۰۶ ق.ظ

خون بازی

باید بروم. ماندنم تازه می کند زخمی را که چون سر باز کند، هوس بریدن رگ های جوانت را میکنی.

من سلام کردم و پاسخ سلامم، خون بازی بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۴ ، ۱۱:۰۶
امیر ...
دوشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۰۵ ق.ظ

جن 2

از هیاهوی تنهایی به یه آغوش پناه بردن همچین هم بد نیست.
یه جن رو میشناختم که همش غمگین بود، آخه عاشق دختری شده بود که دوستش نداشت.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۴ ، ۱۱:۰۵
امیر ...
دوشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۰۵ ق.ظ

با تنهایی در آمیخته ام

چند وقتیه با هم رفیقیم، همراه، همخونه، راستش چند شب پیش با تنهاییم همبستر شدم، حالا میگه بارداره، بچه ی من رو آبستنه. کمرش رو میگیره و میگه: ((نمیتونم مثله قدیما باهات کشتی بگیرم )). من تنها موندم کنار تنهاییم که بارداره، قراره برام یه تنهاییه کوچولو دنیا بیاره. یه تنهایی دیگه که اونم فقط ماله خودم باشه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۴ ، ۱۱:۰۵
امیر ...
دوشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۰۴ ق.ظ

جن 1

این جنی که گیر داده به من متاسفانه مفعول هم هست، مجبورم میکنه که باهاش چیز کنم. فک کن. 

لاکردار با یک تیر و دو تیر هم نمی افته، حسابی از کت و کول که افتادم، تازه میگه ((نرو، بیا پیشم،  بغلم کن، نازم کن، اگه بعد از چیز به من بی توجهی کنی دپرس میشم و ... )) 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱۵ تیر ۹۴ ، ۱۱:۰۴
امیر ...
يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۴۷ ق.ظ

خاک نرم گور

از اینجا که من ایستاده ام، تنها یک نقطه ی سیاه فاصله ست تا رسیدن به انتها

ظلمت جاری ست در میانه، فریاد ماسیده بر گلو، گودال پیش رویم آغوش گشاده و میخواندم به  بویناکی رطوبت جاری در خاک نرم گور ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۸:۴۷
امیر ...
يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۴۶ ق.ظ

رگهایش

در رگهایش

جریان داشت موج

جریان داشت سیل

و چون نبض زندگی می تپید.

تو حس کردی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۸:۴۶
امیر ...
يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۴۶ ق.ظ

برنگرد

پشتت که به من افتاد، دلم خواست هیچ وقت بر نگردی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۸:۴۶
امیر ...
يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۴۵ ق.ظ

فکر

آلبا دسس پدس توی کتاب دفترچه ی ممنوع یه جمله داره که می گه: 

(( مادرم همیشه می گفت یک زن هرگز نباید وقت داشته باشد، باید دائم کار کند وگرنه به محض اینکه بیکار شود فورا به عشق فکر خواهد کرد ))

بعد از خوندن این جمله همش دارم به این فکر میکنم که همه ی مردا به محض اینکه بیکار میشن به همون چیزایی فکر می کنن که من فکر می کنم؟ دارم فکر می کنم که وقتی بیکارم باید به چه چیزایی فکر کنم؟ تا حالا فکر کردین که به چی فکر میکنید؟ فکر فکر فکر 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۸:۴۵
امیر ...
يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۴۴ ق.ظ

پاکدامنی

پاکدامنی، ت... هایم را دردناک کرده ست، دردی دلنشین. این روزها با یک لیوان آب مست می شوم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۸:۴۴
امیر ...
يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۴۴ ق.ظ

مرگ

مرگ در یک قدمی ست. سردی بازدمش را روی گردنم حس می کنم. به نمناکی قبر می اندیشم و هماغوشی با ریشه ی گیاهانی که در پی بلعیدن اندامم، به پیکرم دست درازی می کنند و... من به گل مینشینم

پ.ن: لبخندم گم شده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۸:۴۴
امیر ...
يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۴۳ ق.ظ

پل عابر

پل عابر را مینگرد

مرد تنها

در اتوبان مه گرفته
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۸:۴۳
امیر ...
يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۴۳ ق.ظ

جای تاریک

بیا با هم بریم یه جای تاریک، یه گوشه ی دنج، یه جایی مثه همونجاها که توی بچگی با دختر همسایه میرفتم.
بریم اونجا با تیله های من بازی کنیم.
وحشتناکیه جنگل کمتر از آینده تو آزارم میده 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۸:۴۳
امیر ...
يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۴۲ ق.ظ

...

چیزهایی میبینم این روزها.

شب و روزم مانند شده، به بی رنگیه چشمانی که وقتی زل زل نگاهم کرد طعم شربت عسل داشت.

نفس هایم آرام  و اما بی قرارم

باقی زندگیم را طاق میزنم با جفتی بال

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۸:۴۲
امیر ...