سر فراز
به یاد تو هر وقت سراغش می روم، سر فراز کرده به اشک مینشیند.
درست مانند چشمانم!!!
به یاد تو هر وقت سراغش می روم، سر فراز کرده به اشک مینشیند.
درست مانند چشمانم!!!
از گندم زار من و تو
مشتی کاه مانده ست برای باد ها،
و رویایی
که در نیمه های شب
لباس زیرم را خیس میکند.
خانه ات سرد است؟
خورشیدی در پاکت
میگذارم و برایت پست میکنم
ستارهی کوچکی در کلمهای بگذار و برایم
بفرست
بسیار تاریکم.
پ.ن: چقدر دلم گرفته. چقدر گریه دارم. الان نزدیک عید غدیره. چقدر دلم خونه رو میخواد. چقدر دلم برای مامان تنگه. عید که بشه خونمون خیلی شلوغ میشه. یادش به خیر توی دو هفته دو تا گوسفند قربونی میکردیم و البته هنوز هم خونمون حتما این مراسم انجام میشه. یه گوسفند برای عید قربون یکی هم برای عید غدیر و مهمونایی که میان. کوچکتر که بودم این خانمهایی که میومدن تبریک بگن پیرهنم رو میزدن بالا و سینه م رو می بوسیدن.
پاییز فصل توست، و من حیران دانه های تسبیح، استخاره می کنم.
پ.ن: جعبه خاتم را می گشایم و لب بر مخمل قرمزش میسایم، همان جا که قطره اشکی بر آن چکیده، قطره اشکی می چکد...
باید بروم. ماندنم تازه می کند زخمی را که چون سر باز کند، هوس بریدن رگ های جوانت را میکنی.
من سلام کردم و پاسخ سلامم، خون بازی بود.
چند وقتیه با هم رفیقیم، همراه، همخونه، راستش چند شب پیش با تنهاییم همبستر شدم، حالا میگه بارداره، بچه ی من رو آبستنه. کمرش رو میگیره و میگه: ((نمیتونم مثله قدیما باهات کشتی بگیرم )). من تنها موندم کنار تنهاییم که بارداره، قراره برام یه تنهاییه کوچولو دنیا بیاره. یه تنهایی دیگه که اونم فقط ماله خودم باشه
این جنی که گیر داده به من متاسفانه مفعول هم هست، مجبورم میکنه که باهاش چیز کنم. فک کن.
لاکردار با یک تیر و دو تیر هم نمی افته، حسابی از کت و کول که افتادم، تازه میگه ((نرو، بیا پیشم، بغلم کن، نازم کن، اگه بعد از چیز به من بی توجهی کنی دپرس میشم و ... ))
از اینجا که من ایستاده ام، تنها یک نقطه ی سیاه فاصله ست تا رسیدن به انتها
ظلمت جاری ست در میانه، فریاد ماسیده بر گلو، گودال پیش رویم آغوش گشاده و میخواندم به بویناکی رطوبت جاری در خاک نرم گور ...
در رگهایش
جریان داشت موج
جریان داشت سیل
و چون نبض زندگی می تپید.
تو حس کردی.
آلبا دسس پدس توی کتاب دفترچه ی ممنوع یه جمله داره که می گه:
(( مادرم همیشه می گفت یک زن هرگز نباید وقت داشته باشد، باید دائم کار کند وگرنه به محض اینکه بیکار شود فورا به عشق فکر خواهد کرد ))
بعد از خوندن این جمله همش
دارم به این فکر میکنم که همه ی مردا به محض اینکه بیکار میشن به همون چیزایی فکر
می کنن که من فکر می کنم؟ دارم فکر می کنم که وقتی بیکارم باید به چه چیزایی فکر
کنم؟ تا حالا فکر کردین که به چی فکر میکنید؟ فکر فکر فکر
پاکدامنی، ت... هایم را دردناک کرده ست، دردی دلنشین. این روزها با یک لیوان آب مست می شوم.
مرگ در یک قدمی ست. سردی بازدمش را روی گردنم حس می کنم. به نمناکی قبر می اندیشم و هماغوشی با ریشه ی گیاهانی که در پی بلعیدن اندامم، به پیکرم دست درازی می کنند و... من به گل مینشینم
پ.ن: لبخندم گم شده
بیا با هم بریم یه جای تاریک، یه گوشه ی دنج، یه جایی مثه همونجاها که توی بچگی با دختر همسایه میرفتم.
بریم اونجا با تیله های من بازی کنیم.
وحشتناکیه جنگل کمتر از آینده تو آزارم میده
چیزهایی میبینم این روزها.
شب و روزم مانند شده، به بی رنگیه چشمانی که وقتی زل زل نگاهم کرد طعم شربت عسل داشت.
نفس هایم آرام و اما بی قرارم
باقی زندگیم را طاق میزنم با جفتی بال