تنیدن در تار شب

چهارشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۰۱ ق.ظ

مثل زندگی

چقدر کارهای نکرده دارم، چه راه های نرفته ای، چقدر آرزو

بچه که بودم دلم میخواست خلبان بشم، یه کم که بزرگتر شدم و شاشم کف کرد آرزوم این بود که دکتر زنان و زایمان بشم به نظرم میومد که خیلی کار جالبیه.

کلاس دوم ابتدایی که بودم عاشق یه دختر شدم به اسم فاطی،

اول راهنمایی که شدم دختر همسایمون رو میاوردم توی گاراژ خونه و میبوسیدمش. برای اینکه ریشم زودتر در بیاد ژیلت بابام و بر میداشتم و ریشم رو میتراشیدم. چه کتکی از بابام خوردم به خاطر این کار.

از همکلاسهام شنیده بودم که اونا وقتی با خودشون ور میرن یه مایعی ازشون خارج میشه ولی من هر چی تلاش میکردم هیچی ازم خارج نمیشد ولی برای اینکه کم نیارم الکی میگفتم آره یه چیزی از من هم خارج میشه. سوم راهنمایی که بودم یه روز توی حموم با خودم ور میرفتم که یه دفعه یه چیزی خارج شد اولش خیلی ترسیدم ولی بدش از خوشحالی جیغ زدم. 

دبیرستانی که شدم میرفتم کتابای سال بالاتریها رو میگرفتم دستم که دخترا فکر کنند سنم بیشتره مثلآ وقتی دوم دبیرستان بودم کتابای سال سوم رو دستم میگرفتم.

سالی که کنکور داشتم چه استرسی بود. بعدش دانشگاه. سربازی، ارشد...

آخرش که چی؟

تا حالاش هنوز نفهمیدم آخرش که چی؟

اگه کسی مبدونه لطفا کمک کنه

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۴ ، ۰۸:۰۱
امیر ...
سه شنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۵۴ ق.ظ

هوووی

در سخت ترین اوقات زندگی، آنگاه که امیدی به هست بودن خویش نیز، نیست. دستان لرزانم را با یک دنیا امید به سویت گرفتم، دستانم لرزان در هوا معلق ماند، دستانم همچنان معلق در هوا مانده ست...

دستانم را نمیگیری؟

هوووی با توام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۰۸:۵۴
امیر ...
سه شنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۵۲ ق.ظ

چرا

ما بی چرا زنده گان،

چقدر بی چرا زنده گی می کنیم؟

چرا، بی چرا زنده گی می کنیم؟

دلم یک عالمه چرا می خواهد

مثل گاو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۰۸:۵۲
امیر ...
سه شنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۵۱ ق.ظ

لعنت به جاذبه

کنار پنجره می ایستم... چشمهایم را میبندم... اسپرم هایم را در آغوش باد می ریزم... دلم میخواهد کودکانم سوار بال باد گذر کنند از این شهر لعنتی... لعنت به جاذبه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۰۸:۵۱
امیر ...
سه شنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۵۰ ق.ظ

سنگ

هی آب می خورم. هی آب میخورم اما سنگ های درونم حل نمی شوند.

صدای تو نرم میکرد سنگ ها را و لاجرم سنگ میکرد نرم هایم را از بس که دلنشین بود لامصب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۰۸:۵۰
امیر ...
سه شنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۴۷ ق.ظ

شعر

چه تلخ پرسه میزنم در خاطرات.

خوب نیستم شده عادت.

کاج های بلند باغ،  من را مانند!!!

درونی کرم خورده و پوک، اما قامتی استوار و ظاهری سبز

در سرما و گرما همچنان سبز و ایستاده اما از درون خالی 

دنیا گلدان من است

آهای دنیا

بکش بیرون

ریشه هایم را می خواهم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۰۸:۴۷
امیر ...
سه شنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۴۶ ق.ظ

یک روز از زندگی

ساعت 6.30 صبح

گردنم درد میکنه، تنم خشک شده، چشمام رو باز می کنم. صدای شرشر آب میاد. از تخت میام بیرون و توی حموم رو نگاه میکنم، زنی چاق داره بدنش رو میشوره. خدای من این کیه؟ سر درد دارم. یه سیگار روشن میکنم و میرم در یخچال، چیزه دندون گیری توش نیست. بر میگردم سمت حموم و میام داخل. زن چاق به من لبخند میزنه و سیگار رو از دستم میگیره و پرت میکنه توی سوراخ آب رو، یه مشت آب می پاشه سمت صورتم. سردم میشه. از زیر آب میکشمش کنار و میرم زیر دوش آب گرم، چشمام رو میبندم، حس میکنم سبک شدم. دلم میخواد ساعتها توی همین حالت بمونم...

ساعت 8 صبح

بوی ادکلن تازه م فضای ماشین رو پر کرده، بوش رو خیلی دوست دارم. کتم رو در میارم و میندازم روی صندلی عقب ماشین و حرکت میکنم.

ساعت 10 شب

خسته تر از همیشه در خونه رو باز میکنم و مستقیم میرم سراغ یخچال، بطری آب رو سر میکشم. معده م می سوزه. لباس هام رو عوض میکنم و دراز میکشم روی کاناپه و تلویزیون میبینم.

ساعت 12 شب

روی کاناپه خوابم برده و یه روز گند دیگه تموم شده.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۰۸:۴۶
امیر ...
سه شنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۴۲ ق.ظ

دوست داشتن

یکسره تمنا بود، با چشم های بسته لبانم را می جست شاید هم لبانم را گرفت و بعد چشم هایش را بست. دستم را به کشف نا شناخته هایش رهسپار کردم. در میانه اش انگشتانم لغزید بر خیسی تنش و او بلند گفت:(( اه ه ه، دوستت دارم )). با خودم گفتم: زرشک که چه بسیار  در این حال دوستم داشته اند و به خاطر تکرار این حال دوستم دارند و ای مرده شور این دوست داشتن را ببرد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۰۸:۴۲
امیر ...
سه شنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۳۶ ق.ظ

شب


شب هایم را با تو قسمت می کنم

تو نماز شب می خوانی

آنگاه که جام های می به یادت پر و خالی می شوند

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۰۸:۳۶
امیر ...
سه شنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۳۴ ق.ظ

پیرهن گلدار نخی

دلم زنی را میخواهد

با پیرهنی گلدار و نخی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۰۸:۳۴
امیر ...
سه شنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۳۲ ق.ظ

قفس تن

گاهی حس میکنم که کسی در من هست که اسیره منه، گیر کرده در من میخواد پر بکشه و جسمم نمیذاره، نگهش داشته

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۰۸:۳۲
امیر ...
دوشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۳۵ ق.ظ

تنهایی 2

گوشه ای نشسته م به گنگی زندگی فکر میکنم

در گنگ ترین شب های تنهایی

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۴ ، ۰۹:۳۵
امیر ...
دوشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۳۳ ق.ظ

بغل بازی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۴ ، ۰۹:۳۳
امیر ...
دوشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۳۲ ق.ظ

آتش


مزرعه ات را به آتش کشیدم

می دانم

بارها به دردانگی ات تاختم

و پستان های نورسته ات

دستمال هرزگی هایم شد

به آتش کشیدم تو را

می دانم

در یک شب گرم تابستانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۴ ، ۰۹:۳۲
امیر ...
دوشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۳۰ ق.ظ

آرزو

گاهی تنها چیزی که ممکنه لبخند رو به لبام بیاره فکر کردن به یه آرزوی محاله!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۴ ، ۰۹:۳۰
امیر ...
دوشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۲۸ ق.ظ

نمایش تکرار



هر صبح

بیگانگان در مجاورم می لولند

و ساز هرزگی شان را کوک میکنند

جیرجیرک زاهد

صحنه گردان است

در نمایش تکرار


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۴ ، ۰۹:۲۸
امیر ...
دوشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۲۲ ق.ظ

سید جان


کار من شاید این باشد

که از آینه ی روبروی تو

گردها را بزدایم

سید جان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۴ ، ۰۹:۲۲
امیر ...
دوشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۹ ق.ظ

تب

چونان کوره میسوزم در تب. افکار پریشان و مشوش دمی رهایم نمیکند.گویی در پس غباری مواج و رنگارنگ، دختری حوری وش را در بر گرفته ام و سخت به خود میفشارم او را و از تنش خون میریزد بر تن تب دارم. دلم خونی میشود از ریزش خونش. میخواهم با او پیمان خون ببندم و به جای... خونم را در او بیفشانم.

تب دارم و هذیان میبافم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۴ ، ۰۹:۱۹
امیر ...
دوشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۷ ق.ظ

خاموش می باشد


دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد.

و این عذاب آورترین جمله ایست که در هنگام دلتنگی و انتظار می شنوی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۴ ، ۰۹:۱۷
امیر ...
دوشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۶ ق.ظ

تکرار

صحبت کردن در مورد چیزایی که دوستشون ندارم بسیار زجر آوره و وای به روزی که مجبور باشم تکرارشون کنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۴ ، ۰۹:۱۶
امیر ...